به گزارش شهرآرانیوز؛ در فضای نه چندان متنوع تولیدات تاریخی، سریال «شکارگاه» تجربهای متفاوت و جسورانه محسوب میشود. این سریال به نویسندگی و کارگردانی نیما جاویدی، فیلم ساز مشهدی، تلاش میکند در مرز میان درام تاریخی، معمایی و البته ملودرامی خانوادگی و عاشقانه حرکت کند؛ مسیری دشوار که به دقتی سینمایی و روایتی درگیرکننده نیاز دارد.
آنچه «شکارگاه» را از بسیاری آثار مشابه متمایز میکند، خلق فضایی تودرتو و چندلایه است که مخاطب را به مشارکت در رمزگشایی از داستان دعوت میکند. پرویز پرستویی، الهام پاوه نژاد، مهدی حسینی نیا، سوگل خلیق، عرفان ابراهیمی، الهام نامی و امیر نوروزی از جمله چهرههایی هستند که بار روایت این مجموعه را به دوش میکشند.
در اواخر دوران قاجار، میرعطاخان سرهنگ، افسر نظامی باوقار و منزوی، مأمور محافظت از گنجینهای سلطنتی در عمارتی مرموز میشود؛ عمارتی که پیشینه اش با نفرین و توطئه گره خورده است. خانواده میرعطا نیز ناگزیر وارد این بازی قدرت میشوند و در خلال آن، جدالهای شخصی، وابستگیهای عاطفی، توطئهها و انگیزههای پنهان هر یک از شخصیت ها، با درونمایهای نمادین، برملا میشوند.
«شکارگاه» دومین تجربه نمایشی نیما جاویدی در بستر تاریخی، پس از فیلم تحسین شده این کارگردان به نام «سرخپوست» است. تفاوت اصلی این دو اثر در میدان روایت است. در حالی که «سرخپوست» در قالب یک فیلم سینمایی، فرصتی محدود، اما کنترل شده برای پرداخت جزئیات داشت، سریال «شکارگاه» در بستر زمانی گسترده تری قرار گرفته است که به رغم امکانات بیشتر برای شخصیت پردازی و بسط داستان، تسلط کامل کارگردان بر همه اجزا را دشوارتر میکند. این تفاوت ساختاری باعث شده که در لحظاتی از سریال، آن دقت در جزئیات و یکدستی فرمی خاصی که از نیما جاویدی در هدایت ریتم یا عمق دادن به شخصیتها انتظار داریم، از دست برود و برخی خرده روایت ها، بلاتکلیف یا کم اثر بمانند.
در غیاب یک شخصیت محوری که بتواند در اغلب سکانسها حضوری فعال و اثرگذار داشته باشد، روایت «شکارگاه» بعضا دچار خلأ انرژی درونی یا نوعی از نبود انسجام میشود. هرچند پرویز پرستویی در نقش میرعطاخان حضوری سنگین و مقتدر دارد و در سکانسهایی که دیده میشود، نقش خود را با ظرافت ایفا میکند، اما ماهیت شخصیت او به عنوان یک مقام عالی رتبه نظامی، اجازه پویایی مداوم در طول روایت و حضور فعال در اغلب سکانسها را نمیدهد. این خلأ، بیش از آنکه ضعف در بازی یا طراحی نقش باشد، به ساختار کلی اثر بازمی گردد؛ ساختاری که به یک شخصیت پویا، کنشکر و درگیر با رخدادها نیاز دارد تا روایت را زنده نگه دارد.
برخی مؤلفههای «شکارگاه» به وضوح یادآور «سرخپوست» هستند؛ از جمله حضور یک شخصیت نظامی در معرض ارتقای درجه، مأموریت محافظت از یک امانت حساس، تک لوکیشن خوف انگیزی که پر از پستوها و بخشهای دیده نشده است و کشمکشهای اخلاقی شخصیت اصلی که درون مایه روان شناختی شخصیت را مصور میسازند.
این اشتراکات، اگرچه ممکن است برای برخی مخاطبان وفادار جذاب باشد، اما برای بخشی دیگر یادآور تکرار فرمولی آشناست که ممکن است تازگی اثر را تحت شعاع قرار دهد. سریال در برخی لحظات بیش از آنکه خود را به عنوان یک اثر مستقل معرفی کند، در سایه «سرخپوست» حرکت میکند و نمیتواند به قدر کافی نوآورانه به نظر برسد.
«شکارگاه» در قسمتهای ابتدایی اش مسیری امیدوارکننده را آغاز کرد، اما پس از برملا شدن طرح اولیه داستان، برای مدتی وارد دورهای از رکود شد. ریتم کند، نبود کشش در پیرنگهای فرعی و توسعه نیافتگی شخصیت ها، موجب شد تا برخی مخاطبان از آن فاصله بگیرند. با این حال، در قسمتهای اخیر، به ویژه از اپیزود چهارم به بعد، جاویدی موفق شده نبض روایت را در دست بگیرد.
مهندسی قصه دوباره پیچیدهتر شده و روایت لحن معمایی بهتری پیدا کرده است. سکانس «قایم موشک» در قسمت پنجم، مثال بارزی از اوج گیری فرم در متن است؛ جایی که یک بازی کودکانه به پوششی برای ابراز یک احساس پنهان بدل میشود و فیلم ساز با مهارت، چندین لایه معنایی را در دل یک موقعیت ساده قرار میدهد. این دقیقا همان چیزی است که از ابتدا، از فیلم ساز دقیق و خلاقی مثل نیما جاویدی انتظار میرفت.
بازیها در «شکارگاه» اغلب استاندارد، کنترل شده و قابل قبول هستند. هیچ کدام از بازیگران این اثر اجراهایی ضعیف ارائه نمیدهند و همین ثبات، به انسجام کلی روایت کمک کرده است. اما در عین حال، هیچ بازی خارق العادهای نیز به چشم نمیخورد؛ گویی که همه نقشها در محدودهای ایمن و بی ریسک طراحی و اجرا شدهاند. در این میان، پرویز پرستویی با اقتدار ذاتی اش و الهام پاوه نژاد با درک درست از موقعیت دراماتیک، کمی جلوتر از دیگران قرار میگیرند.